خیلی وقت میشه که چیزی ننوشتم اینجا، راستش از آخرین مطلبی که گذاشتم خیلی چیزا تا الان عوض شده. خیلی چیزا خوب شده و تنها اتفاق ترسناکی که افتاده، گذر عمره. آقای استاد ۲۲ ساله شده و واقعا اندازه ۲۰ یا ۲۱ ساله شدن جدید نبود. گرچه که امسال خیلی تولدم جذاب بود برام. درک (Derrek) خیلی بزرگ شده ولی دیگه اون شور و حال گذشته رو نداره. همه بزرگ شدن، و اینکه فارغالتحصیل شدم. بزارین همه این اتفاقها رو که ترتیب زمانی مشخصی براشون قائل نشدم براتون بازگو کنم. البته که تولدم رو میزارم آخر سر.
امسال برای خاندان ما سال خوبی نبود، یکی از نیکترین افراد فامیل رو از دست دادیم. بسیار مرد نیکی بود. از طرفی حس میکنم خونه خیلی سوت و کور شده. مثل هورکراکس های ولدمورت، این سه نابغه اگه یک جا باشن قدرتشون کامله. البته که پاترهد نیستم ولی چون بهترین واژه برای توصبف اتحاد بود مجبور شدم. همچنین درک عزیز بزرگ شده ولی چون به یاس فسلفی رسیده گوشهنشینی اختیار کرده و به سرانجام کائنات میاندیشه.
امسال فارغالتحصیل شدم. راستش حس میکنم تموم شدن کارشناسی دردناکترین اتفاق برای هر آدمیه. وقتی دبیرستان تموم میشه، میدونی بازم یه جایی هست که کلی آدم هستن و انرژی دارن و این داستانا، ولی بعد کارشناسی زندگی یکم فاز جدی بودن میگیره. اما چون ما سبک زندگی رو مشخص میکنیم نه زندگی سبک خودشو، نباید نگران بود. جشن ما با اینکه خیلی از یه جشن حرفهای فاصله داشت ولی واقعا زیبا بود، چون جشن ما بود و خودمون ساخته بودیمش. ولی اینکه تموم شد و هر کی میره پی مسیرش. مخصوصا بنیامین که این تقریبا ۱۵ روز دیگه آخرین باریه که برای مدت خوبی میبینمش. و خوب حس نمی کنم دیگه بتونم دوستی مثلش رو پیدا کنم. عکسای این جشن تو اینستا هست دیگه برین ببینین. دلم نمیخواد بیشتر بگم. ۴ سال تو این خراب شده بودیم و منتظر بودیم خلاص شیم. موقع انتخاب رشته ارشد، باز همینجارو زدیم و نرفتیم شریف. همه مون! به قول طلا طلسم شدیم.
تولدم امسال برام جذاب بود، البته که جشن تولد گروهی مثل هرسال نبود، ولی گیتی برام تنهایی جشن گرفت و کادوهای جذابی دریافت کردم. و کیک جذابی هم خوردم. متاسفانه عکس زیادی نگرفتیم ولی خوب تو خاطره هامون میمونه. و خوب اتحاد مخوف ما ۳ تا نابغه هم برام دستبند جادویی خریده که باهاش میتونم ذهنهارو بخونم. و بنی، تو ماشین با سرعت ۸۰ ۹۰ برام تولد گرفت و یه کارت پستال جذاب بهم داد که هنوزم تو کبفه. و کیانا برام کیک پخت که البته انتظار نداشتم حتی بدونه تولد منه! اینم بگم از بین همه کسایی که تولدم رو تبریک نگفتن فقط تابالوگا رو میبخشم. ولی خوب تولدم امسال به لطف گیتی، بنیامین و محدثه و علی خیلی جذاب بود. یادمه سال ۲۰۱۶ بود که یه ایمیل زدم به خودم که سال ۲۰۱۹ بهم برسه. نمیدونم اون سیستمی که ازش استفاده کردم الان سالمه یا نه. ولی هیچ وقت متن ایمیل و اینکه سال ۲۰۱۹ قراره به خودم برسه رو یادم نرفت و عملا کوفتم شد قضیه :)).
از درک، فارغالتحصیلی و تولد گفتم. ولی زندگی جریان داره. میره و میره. چه با ما چه بی ما. این ماییم که باید خودمون رو ببریم جلو و بین بقیه بمونیم. بین دوستامون. نباشیم زود فراموش میشیم. شاید در ظاهر بی رحم باشه ولی خوب زندگیه دیگه. اینکه شاید تو مسیر یه سری جاها خیلی قشنگ باشه ولی نمیشه ایستاد. چون نه زندگی نه هیچ چیز دیگه نمی ایسته به خاطر ما. شاید هنوزم ساعت برنارد برامون بزرگترین آرزو باشه. اینکه تهش چی میشه، من نمی دونم. امیدوارم ولی سرزمین موعود زیبایی باشه. به هر حال، خوشحالم بیشتر از همه به خاطر آدمهایی که دورم هستن. و هیچ وقت فراموش نمی کنم خاطراتم با این آدم هارو.
در پایان windmills of your mind با اجرای nana mouskouri رو بهتون هدیه میکنم. اگه میخواین بهم بگین که خوب و اینا هستم هم این زیر تو کامنت ها بگین.